- محمود طياري - http://tayari.ir -

قفس *


قفس

نمی‌شود که ترا باز هم تنها گذاشت
تنها تر از همیشه، ترا باز جا گذاشت
ما در کنار با تو، نه که کوتاه آمدیم
دیوار عشق بلند؛ جای حاشا گذاشت!
برباد شد، هرآنچه گفته‌ایم بادا، باد!
آوَخ عشق، چه شد روی دلم پا گذاشت
داغی که بر دل است، هرگز مباد سرد
هجرانی آتشی است، آن داغ برما گذاشت!
یاد تو مانده است، چرا خود نمانده‌ای
دل بی‌قرار تو بود، سر به صحرا گذاشت
ما برگ گل به پیش پای تو ریخته‌ایم
پس آن که بود، پیش پای ما، امّا گذاشت
چشمی به راه دارم و آن دل که بُرده است
او یک نفس، قفسی ُپر ز یاد‌ها گذاشت!
او رفت و به پشتِ سرش هم نگاه نکرد
از خود فقط یکی، بگو!؟ – ردِ پا گذاشت!
. محمود طیاری
رشت – دیماه ۱۳۹۸