- محمود طياري - http://tayari.ir -

حضوری شوق‌آمیز در دانشگاه پیام نور

محمود طیاری با حضوری شوق‌آمیز در دانشگاه پیام نور رشت:

نور هرکجا که بشکند،
گوشه‌ی دیگری روشن می‌شود!

در باره‌ی مجید دانش‌آراسته و بخشی از آثارش

من به کسانی که مجید دانش‌آراسته را درک می‌کنند، درود می‌فرستم.او چونان من، با بیش از پنجاه سال به کارِ نوشتن، در عین پیرسالی، بُرنا و توانا است؛ و مثل روح «آکاکی آکاکویچ»، قهرمان «شنلِ» گوگول، داستان‌سرای شهیر روس، به جای برداشتن شنل از دوشِ اشراف و ژنرال‌ها، در خیابان‌های سردِ شب، در شهر سن پترزبورگ، پرسه در خیابان‌های شهر ِمه‌گرفته‌مان، رشتِ نجیب و زیبا، می‌زند؛تا طعمه‌ای مردمی از نیرویِ کار، یا بی‌نوا را، از دهانِ گرگ گرفته، در معبر تاریخِ قسی و نانوشته‌مان،زندگی ابدی به آن ببخشد.

شگفت و ناباور این‌که، روح او معبر حلولِ صدها قهرمان داستان شده، وشهرت و شاید محبوبیت‌اش، نزد نازک‌طبعانِ خیال، و به نفع آنان مصادره‌ی به مطلوب، یعنی به دل‌خواه گردیده است.اما چه باک…
او-دانش آراسته- تاوانِ این همه را از پیش، با کولبار رنج خویش می‌دهد.
مجید دانش آراسته، براستی«قهرمان داستان»ی است که می‌نویسد، با هزار چهره هم می‌نویسد.کاش می‌شد، نمایشی با حضور این تک‌چهره‌ها می‌آفریدم.این زبان مودار، که بی‌اعتنا به ُتریج قبای هرکس، استخوان لیسده‌ی مردمان محروم را، بر کولبار داستان‌های خویش،حمل می‌کند، با هر چه قدر اضافه بار، وام‌دارِ کسی نیست.او انگار رستاخیزی پیشِ رو دارد،اما روزگاری خود بر دوش قهرمانان داستان های خود،این مردمان محروم،بظاهر مُردگان بی قوت و غذا،اما براستی زنده، ُبرده خواهد شد و آن رستاخیزی دیگر است.

حال، شأنِ قهرمان بودن زیبنده‌ی نویسنده‌ای چون اوست و این اتفاق بعداز یک دوره تاریخی، که گورگی، قهرمان آن بود، تنها برای نویسنده ‌ای چون ریموند کارور اتفاق افتاده و بس!
و اما نگاهی گذرا، به چند روایت، یا دیالوگ یا مونولوگ از داستان های او:
در «عقل اجاره ای» :
«تنها مربی است که می‌داند چه موقع بازی کن را تعویض کند.حتی اگر یک فوق ستاره باشد.پس نباید به‌او ایراد گرفت که چرا زبان آن کشور را یاد نمی‌گیرد.مربی که نمی‌خواهد توی آن کشور زندگی کند؛ یا از آنجا زن بگیرد.اما اگر کسی بگوید:یک تیم با «عقل اجاره‌ای»هرگز پیروز نخواهد شد؛ این از موضوع بحث ما خارج است!»
«عقل اجاره‌ای»را هیچ جوری نمی‌شود تعریف کرد؛ فقط باید آن را خواند.این داستان ۳۰۰ کلمه‌ای، با هوش برتری نوشته شده و به نحو دلپذیری ما را مجابِ حرفی می‌کند که اگر به زبان دوربین گفته می‌شد، تنها «وودی آلن»می‌توانست در سینمای طنز آنرا بزند؛ و بی‌شباهت به گل پایانیِ بازی در دقیقه‌ی۹۰ نیست.تمام محاسبات یک بازیِِِ زبانی، روی چمن سبز متالیکِِ یک استادیوم بزرگ ورزشی، در آن منظور شده است.
عقل اجاره‌ای را می‌شود با حکاکی روی پلاک، بر سر‌در سازمانِ «جهانی فی‌فا» نصب کرد.
مجید دانش آراسته، «رقصِ پای زبان» ما را، با «حضوری دلپذیر» و شوتِ یک گلِ طلایی با «عقلی این بار نه اجاره ای»، یک به یک کرد!
در داستان« ولوو»، راوی راننده‌ی یک کامیون است، بار زده برای بندر‌انزلی ،هوای دریا هم به سرش است.کنار جاده توقف می‌کند، برای ناهار در رستوران…پسرش هوس کلاه حصیری می‌کند و به سمت جاده می رود و زیر چرخ های یک کامیون له می‌شود.راوی به خاطر می‌آورد که آن کامیون چطور فرار کرده ، و این را عقوبتِ تصادف و متعاقب آن،  فراری که بیست سال پیش کرده، می داند. اما ناباورانه از زبان مخاطبش، صاحبِ  رستوران، به اشک و آه می شنویم:
«آن پسر، که زیر‌گرفتی، بچه‌ی من بود!»
در داستان «لوله بخاری»طنزی تلخ وسیاه به کار رفته.مادری در واپسین روزهای بیماری، در سایه روشن اتاق، لوله‌ی بخاری را جای یک شبح یا عاشق خود گرفته، و با آن به راز و نیاز است.
در روایتِ داستان، آمده: بعضی قاری‌ها می‌ترسند با ُمرده تنها بمانند.یکی از بستگان ُمرده باید کنارش باشد.ولی بعضی‌ها احتیاجی به این بستگان ندارند.چون شب از نیمه گذشت، کنار ُمرده می‌خوابند:
اگرچه مادرم خیال می‌کرد که «قاری » یک لوله بخاری است .اما من می دانستم که او دیگر از لوله بخاری جدا شده و دارد به پدرم می‌گوید:«آقاجان، کجایی؟ من دارم می آیم!»
در حسی عجیب و آشنا، آدم با کارهای مجید دانش آراسته، اُخت می‌شود.این حس، به وضوح با مجموعه داستان « متن، خود یک کویر است.»در من تجربه شد.و در این آخرین مجموعه او- یعنی« حضور دلپذیر»، بار دیگر نمود پیدا کرد.
مخاطب به لحن و صدای نویسنده عادت می‌کند و اصلا دلش نمی‌خواهد این صدا، در روایت داستانهای او خاموش بشود؛ که نمی‌شود: چون جویندگان دانش، پیام شان نور است، و نور هر‌کجا که بشکند،گوشه‌ی دیگری روشن می‌شود!
رشت.

۸۸/۲/۳۱