چاپ دوم مجموعه طرحهای روستایی «کلاغها» اثر محمود طیاری که اولینبار در تیرماه ۱۳۴۴ منتشر شده بود، در نمایشگاه کتاب تهران عرضه میشود.
این نویسنده در گفتوگو با خبرنگار ادبیات و نشر خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، عنوان کرد: تازهترین کتابی که از من در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران به اهتمام نشر افراز عرضه میشود، چاپ دوم مجموعه طرحهای روستایی «کلاغها» است. این اثر که در بازار کتاب نایاب شده بود، اولینبار در تیرماه ۱۳۴۴ منتشر و در آن زمان، از سوی محافل ادبی و رسانهها تحسین شد و بابی بدیع و نو در ایجاد شاکله ادبیات روستایی گشود.
او افزود: علاوه بر این کتاب، سهگانه نمایش «مارنقره»، «چلگیس خاتون» و «عروس زرهپوش» به همراه هفت کتاب نمایش «جاده آرامگاه»، «چکمههای بلند سرخ ستارهکوب»، «چاقو ضامن آهوست»، «گلبانگ»، «گلهای بابا آدم»، «پس گل من کو» و «صندلی چرخدار» در پکیج پیشنهادی ۱۰ کتاب نمایش گنجانده شده و چاپ آن در دستور کار انتشارات افراز است.
طیاری درباره خط داستانی و مضمون تریلوژی (سهگانه) نمایش «مارنقره»، «چل گیس خاتون» و «عروس زرهپوش» مینویسد: «خط داستانی «مارنقره»: المیرا، چیترا، خاور (دختران پیرخارکن) در یک کلبه جنگلی، که با برگ و گیاه آذین شده، زندگی میکنند. المیرا در آبهای برکه، ماری میبیند و “در حالی که تنها یک گل سرخ بینشان فاصله بوده”، مار به او عاشق میشود و به خواستگاریاش میآید. پدر و دو دیگر دخترانش از این وصلت ناراضیاند، اما المیرا تن به زناشویی با مار میدهد و مار (که پوستی نرم و نقره و دهانی سحرآمیز، با یک جنگل آوازهای نخوانده دارد) در حجله به سرداری با گیسوان جنگلی انبوه (که مسلح است و نشان از “نقره” بر پشت و بر سینه دارد) بدل میشود که با قیصر میستیزد و با غلامان او درگیر است و این رازی است که المیرا با خود دارد. خواهرها به بهانه همدردی با او میستیزند، اما او با “آگاهی” و “رازدانی” و هدایایی که از طرف “مارنقره: همسرش” برایشان آورده؛ (عصای نقره: که خالی از حکمت نیست، از برای پدر)، (جعبه آرایش: که با آن باید خود را بیاراید. از برای خاور) و (کتاب گویا: که با آن باید خود را بسازد؛ و به گذشته و حال اشراف دارد و آینده را نیز میگوید، از برای چیترا) بر آنان پیشی میگیرد و توطئه خاور (که قدرستیز نیز هست) نقش بر آب میشود.
خط داستانی «چلگیس خاتون»: المیرا پس از چالشی با خواهران، از مرحله «آگاهی» و «رازدانی» به مرحله «روانپالایی» میرسد. سردار، مارنقره (شوهر) که به دست «دیوان» گرفتار آمده، در سردابهای به چهل سنجاق طلسمشده؛ المیرا (که به چلگیس، خاتون، بانو، زرینهموی تغییر نام داده) در جستوجوی طلسم و به کار شکستن آن است. او چهل شبانهروز، به حالت جذبه و رقص و سماع، هر شب سنجاقی از پیکره فرعونیِ سردار باز میکند. شب آخر، یک سنجاق بیش نمانده، تندیس خفته سردار، به کنیز سیهچرده میسپارد و خود به حمام میرود تا تنشویه کند (که پاکی خراج هفت مملکت است و من به چرکابه خود بیمملکتم!) کنیز که آیین “پاگشایی” از خاتون یاد گرفته به حالت جذبه دروغین میرقصد و آن یک سنجاق نیز میگشاید.
سردار عطسهای میکند و برمیخیزد و به تعظیم، کنیز جای خاتون میگیرد و او سوگلی حرم و بانوی قصر فیروزه میشود. در این نمایش نیز، خاتون، یا زرینهموی، که کاملهزنی است عاقل و به چهل عقل آراسته: (چهل عقل اگر میداشتم، باز خرده عقل تو مرا کم، حال که تو را دارم، چه غم!) با صورتکی که به چهره میزند، به کمک انگشتری خود، توطئه کنیز بر سردار آشکار میکند، اما چون دیرهنگام بر کنیز چیره شده، سردار به سرزمین “دیوان” تبعید میشود و او به جستوجوی عشق خود به آن سرزمین میرود.
خط داستانیِ «عروس زرهپوش»: زرینهموی (المیرا، چلگیس، بانو، خاتون، زن، دختر) در سرزمین دیوان، و به جستوجوی سردار (مارنقره – شوهر) به رازی خوفناک وقوف مییابد: سردار بخشی از حافظه تاریخی خود را از دست داده، با دیوان شکمباره به سازش رسیده؛ لقمه از چپ و راست میگیرد: (دیوزادی صاحب دیوان، با دفتر و دستکی چند، اما ایوان معرفتش بلند) که در لحظه تاریخیِ وقوفِ به خود، با دختر میگوید: (چه معرفتی که غلام به خدمت دیوان واگذاشتهام تا خورده شود.) او با پدر و مادری که هر دو دیواند؛ و قصدِ خوردن غلام و بعد عروس زرهپوش خود (خاتون) میکنند؛ و در شادخواریها با سایههایی بر دیوار میرقصند و میخوانند: (چون پخته و خام خورده باید؛ از آدمیان مرده باید!) بانو را در سایه امن خود دارد! او در این خانه، نقش یک “عروس مردنی” را باید بازی کند تا گوشت تن خود به زیر دندانهای تیز آنان نیاورده و خورده نشود! اما او: (بانو، خاتون، زرینهموی، المیرا، دختر) در چالشی دیگر به ستیز با سردار برمیخیزد و بر او و حافظه خفتهاش میشورد و به بیدارچشمی او مینشیند و آنگاه که سردار شأن و جایگاه دوباره خود مییابد، به یادمان غلام (که برترین شأن و جایگاه را در این نمایش دارد) بر ترک اسب او مینشیند و با هم به سوی آینده میتازند!» ادامه مطلب