اردیبهشت ۲۳
آفتاب لبِ بام!
رهِ مستانه مرا بُرد شبی با تو کنار
بشکستم به باغِ گلِ روی تو انار
غنچه بشکفت و یکی خنده تو آوردی به لب
غنچه بود، یا که انار، عجبا می بُردی قرار!؟
همه جا و همه وقت، بی تو یکی چشم براه
شب و روزم همه تار و دلکم لحظه شمار
سوز و سازی اگرم بود رهِ دل میجُست
تو چه میدانی منِِ باخته دل، مانده خمار
شده آیا که کنی باز یکی راه، تو ُگم؟
خود به باغ آیی، مهتاب کنیام شبِ تار
آفتابِ لبِ بام، گر نکند گرم ترا
خوش بود گر بنشینی تو دمی پای چنار
ِبرکه آبی و، به بر تابی و، از چشمْ به غمز
نوح را عمر بگیر و، بنشین در برِ یار!
محمود طیاری
رشت – مرداد ۱۳۹۷