آذر ۰۹

در کارهای آقای طیاری، “مار نقره” اثری ماندگار و گویا است!

دکتر محمد روشن
اثر درخشان ‌و تازهء نویسندهء نامدار ما ، محمود طیاری – مارنقره – با نام گذاری آگاهانه اش ، نه “مارنقره ای” و نه “ماری نقره ای” و … تداعی بخش کار استوار و آهنگین او “طرحها و کلاغها” به سی سال پیش شد.
بی اندک مبالغه ، کتاب را در دو نشست ، با شور و شوق و ستایش خواندم و به پایان بردم. آنگاه اندیشیدم سی سال روزگار بلندی است ؛ و آن خون جوانی ، حضور ذهن داهیانه، و ظرافت کاریهای اندیشه های جوان را در این نمایشنامه بازیافتم ، و نمی دانم چرا باور نداشتم ؟!
نمایشنامه پیشین آقای طیاری “تا زیر میز فرمانده ” البته اثری خواندنی و مطبوع بود ، ولی چنان نبود که نشانی از اوج کار داشته باشد . پنداری راه به سوی نشیب گراییده است. ادامه مطلب

Print This Post Print This Post

مهر ۲۳

پانوشت سفر آمریکا ————–
عروج زمینی

امروز را هم، بعد از بازدید ازشهر تاریخی و با شکوه انا پُلیس، مرکز ایالت مریلندِ آمریکا؛ در گذار و گذر از یک شهر بندری،”‌بالتیمور” و نظاره‌ی آب و بُرج و کشتی و چند رستوران و قشونی آدم با شهرتی به جهان‌خواره‌گی در کرده! اما اِشکم آشکارا به‌ پشت چسبیده، “انبوه اِشکمْ آماسیده‌گان خودی به جای خود‌”، پشت سر گذاشتیم، در حالی که تمام ذهن و حواسم معطوف به رشد و سوء تغذیه تاریخی مان بود، نه امروز، که هماره.
این که چه دیدیم، در بخشی از پهنای جهان،- در سرمای بی دمای بیرون؛ و التهابِ شگفتی‌آور اسطوره‌ی بیداری انسانِ‌ درون، خیال توصیفش را ندارم، تنها یک نکته را که مبدأ این شگفتی است، بر خود آشکار دیدم؛ و آن یک مرکز‌ عظیم فروش ‌کتاب بود، که در دورنه‌ی خود، دو بُرج آجری غول آسا را، با دریایی از چیدمانِ موضوعی‌ی‌ کتاب، و القای نماد ‌گونه‌‌ی رجعت به دوران مغول، بازتاب می‌داد و یادآور شرمساری ناباوران ِبه ادب و هنر و فرهنگ بشری، در زمان معاصر بود؛ و شلاقی بر ُگرده‌ی ما، که در گذار از گردنه‌ی زمان، جز زنگوله‌ای به گردن و علوفه‌ای به دهان، باری به هیچ کجا نبرده‌ایم و جشن بزرگ تاریخی‌‌مان، کتاب سوزان بود و شکم درانی و بس.
آن دو برج عظیم، به گونه‌ای معماری شده، که ما در گذر از زمان، همه‌ی ارواح طیبه‌، عالمان جان و جهان، خالقان پهنه‌ی هستی و چهره‌ی غبار زدوده‌ی سلاطینِ هفت هنر و عارفانِ غار زیْ بی روشنای شمع در هزار توی تاریخ را ، چونان قدیسانی نامرئی در بلندایی شگفت، به نشانه‌ی عروج دوباره‌ی انسان، در عصر فضا، بی تملک و ملکیت تاریخی و انحصار سرزمینی، در آن می‌بینیم
پس، این مردم ‌که در هر کجای این معبد، به اعتکاف نشسته و چشمْ درانه ناخنکی به کتاب می‌زنند و عروج زمینی دارند، کیانند؛ که ما به غفلت از کنارشان، خوابزده می‌گذریم؟
شگفتا،آنچه من در سیر بی سلوکِ پانوشتی ام دیده‌ام، در این نقطه ی عالم ، هیج هنجاری قائم به غیر، جز به خود نیست، و اولویت‌ها در هر چه، حرف اول را در پدیداریِ فرهنگ خود می‌زنند. هم طرازی در زیر ساخت‌های اجتماعی- که باور فرهنگی مردم بر آن استوار است،- پدیده‌ای است عالم و آشکار، و هیچ پروژه‌ای، از راه سازی تا ساختمان، تا مراکز تحصیل و بهداشت، علوم تجربی و نظری، و تربیتی و هنر و ورزش، کجکی و باسمه به راه خود نمی‌رود؛ و دوران آزمون و خطا، با بهره‌وری از آب و آهن و و فولاد و سیمان، انگار به سر رسیده است؛ و ما همچنان به گاو آهن و بیل، در حال کندن‌ایم زود، “هم اینجا، هم آنجا‌، هرجا که بود”! البته که منظورم اصلن جان کندن، و هنر بی‌بدیل دوران را ، پیش پای هنر بَدَل، مخلوع کردن، نیست!

Print This Post Print This Post