مهر ۲۳

پانوشت سفر آمریکا ————–
عروج زمینی

امروز را هم، بعد از بازدید ازشهر تاریخی و با شکوه انا پُلیس، مرکز ایالت مریلندِ آمریکا؛ در گذار و گذر از یک شهر بندری،”‌بالتیمور” و نظاره‌ی آب و بُرج و کشتی و چند رستوران و قشونی آدم با شهرتی به جهان‌خواره‌گی در کرده! اما اِشکم آشکارا به‌ پشت چسبیده، “انبوه اِشکمْ آماسیده‌گان خودی به جای خود‌”، پشت سر گذاشتیم، در حالی که تمام ذهن و حواسم معطوف به رشد و سوء تغذیه تاریخی مان بود، نه امروز، که هماره.
این که چه دیدیم، در بخشی از پهنای جهان،- در سرمای بی دمای بیرون؛ و التهابِ شگفتی‌آور اسطوره‌ی بیداری انسانِ‌ درون، خیال توصیفش را ندارم، تنها یک نکته را که مبدأ این شگفتی است، بر خود آشکار دیدم؛ و آن یک مرکز‌ عظیم فروش ‌کتاب بود، که در دورنه‌ی خود، دو بُرج آجری غول آسا را، با دریایی از چیدمانِ موضوعی‌ی‌ کتاب، و القای نماد ‌گونه‌‌ی رجعت به دوران مغول، بازتاب می‌داد و یادآور شرمساری ناباوران ِبه ادب و هنر و فرهنگ بشری، در زمان معاصر بود؛ و شلاقی بر ُگرده‌ی ما، که در گذار از گردنه‌ی زمان، جز زنگوله‌ای به گردن و علوفه‌ای به دهان، باری به هیچ کجا نبرده‌ایم و جشن بزرگ تاریخی‌‌مان، کتاب سوزان بود و شکم درانی و بس.
آن دو برج عظیم، به گونه‌ای معماری شده، که ما در گذر از زمان، همه‌ی ارواح طیبه‌، عالمان جان و جهان، خالقان پهنه‌ی هستی و چهره‌ی غبار زدوده‌ی سلاطینِ هفت هنر و عارفانِ غار زیْ بی روشنای شمع در هزار توی تاریخ را ، چونان قدیسانی نامرئی در بلندایی شگفت، به نشانه‌ی عروج دوباره‌ی انسان، در عصر فضا، بی تملک و ملکیت تاریخی و انحصار سرزمینی، در آن می‌بینیم
پس، این مردم ‌که در هر کجای این معبد، به اعتکاف نشسته و چشمْ درانه ناخنکی به کتاب می‌زنند و عروج زمینی دارند، کیانند؛ که ما به غفلت از کنارشان، خوابزده می‌گذریم؟
شگفتا،آنچه من در سیر بی سلوکِ پانوشتی ام دیده‌ام، در این نقطه ی عالم ، هیج هنجاری قائم به غیر، جز به خود نیست، و اولویت‌ها در هر چه، حرف اول را در پدیداریِ فرهنگ خود می‌زنند. هم طرازی در زیر ساخت‌های اجتماعی- که باور فرهنگی مردم بر آن استوار است،- پدیده‌ای است عالم و آشکار، و هیچ پروژه‌ای، از راه سازی تا ساختمان، تا مراکز تحصیل و بهداشت، علوم تجربی و نظری، و تربیتی و هنر و ورزش، کجکی و باسمه به راه خود نمی‌رود؛ و دوران آزمون و خطا، با بهره‌وری از آب و آهن و و فولاد و سیمان، انگار به سر رسیده است؛ و ما همچنان به گاو آهن و بیل، در حال کندن‌ایم زود، “هم اینجا، هم آنجا‌، هرجا که بود”! البته که منظورم اصلن جان کندن، و هنر بی‌بدیل دوران را ، پیش پای هنر بَدَل، مخلوع کردن، نیست!

نوشته شده توسط admin


نظر بدهید