خسوف
چشم من آخر چرا امشب سیاهی میرود
هرکه پیمان بشکند، خواهی نخواهی میرود
آن که دل دزدانه بُرد از من، مستم کرد و رفت
آنچه در پیمانه بود، رو به تباهی میرود!
رد پایش گر بگیرم او به راهی دیگر است.
این نه آن آب گل آلودی ست ماهی میرود!
از همان راهی که آمد، گفته بودم با خودم
کفترِ گم کرده جفت، آخر به چاهی میرود!
پای دل آوار و، اشکابی مرا آمد به چشم
آه از این شورابه، او در بی پناهی میرود
میرود تنهایی ام را او به آهی میبرد
سایه میگیرم پی از او، گر به راهی میرود
در شکار بوسه، آری در خسوفی آشکار
اژدهایی مهرآیین، صیدِ ماه – ی میرود!
من به پای دل نمی مانم که بندد دست و پا
هر که بود دل آشنا بر تخت شاهی می رود!
محمود طیاری
رشت . تیرماه ۹۷