نامه
پوست از بزغاله ای بگرفت گرگ
چون شبان را دید آنرا جامه کرد!
یک دو چندش بود همره برّه ای
پس شبان را خون دل در خامه کرد
گفت عمری من شبانی کرده ام
خامه ی گلگون که در صبحانه کرد؟
برَه ها بشمرد و خون دل بخورد
نابکاریها، شبان دیوانه کرد!
با سگان هرزه لابش گفت راز
جامه بدرید و به پا هنگامه کرد!
گرگ زان پس در لباس ِمیش رفت
کس نمیداند کجا او خانه کرد!
راویان را این حکایت درهم است
ناسزا بشنید، کس آنرا نامه کرد!
محمود طیاری
…..رشت
۱- نابکاری. [ب ِ] شرارت. فساد. بداندیشی. (ناظم الاطباء). خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری
۲- مر او : همی دربدر خشک نان باز جست / مر او را همین پیشه بود از نخست. بوشکور