تا شرم بود
آنجا که میشود با یادهای تو، زندگی کرد، پشتِ در
دردا که را ست، جز تو و من، زین دردِ مشترک، خبر
ما را، که در کرانه ی این درد، سایه سارِ هم ایم، بود
قسمت نه بیش،که نمانیم باهم و،بگیریم پای در سفر
آن را که تاج بر سر و عرش، فرشِ زیر ِ پاش بود باز
در هودجِ خیال، طاووس مست به چشمش گشاده پر!
از صافیِخیال چو بگذشت عطر او ، آن نوبهار آمد
بختی به بار ، به هیاتِ یاری خوش نگار، با روی تر
تا شرم بود، جای بوسه که از لبت عناب می گرفت؟
آن لحظه های خوش و ناب ، باز تکرار میشود مگر؟
غوغاست در من ، یادِ تو پای دلم خانه کرده است.
همسایه هم که نباشیم،سایه به سایه ترا دارمت به بر!
—-
محمود طیاری
رشت . خرداد ۹۶