جانِ ناآرام
—
هوایِ چشم تو دارم، نه بیم ِدانه و دام
از آن اگر بگریزم، پریدم از لب ِبام …
به حجله خون ِرزان، در سبو، چو میآری
نماز ِعشق، کجا بستهام به قامت ِجام
اگر چه شُهره شهرم، این چه ترفندی ست
میان غربت چشمت، ماندهام گمنام!
مگر به راه میکده دیدی بینوایی را
تو بر گرفتهای از من، این نشانی و نام
سپندِ خندهی ما را، به بازوان بستند
کمان کشیده، کجا آهوان، شوندت رام
دهان بخنده میارای و ، دیده برهم نِه
پُر است دفتر شعرم، ز پسته و بادام!
دوباره قوس و قزح میزند هوای بهار
کُنام ِخالی شیران و، آهوان به خرام
هر آنچه از تو مرا بود، رام ِچشمت باد
مگر به پای تو بریزم، جان ِ نا آرام!
.
محمود طیاری
رشت-۱۳۹۶
اردیبهشت ۲۳