شکارگاه
–
درعجبم یار را، آن گل بی خار را
جوخهِ دارش بگو ۱، سرخی نارش بگو!
از لُپ و تا روی او، موی او، ابروی او
قول و قرارش بگو، بوس و کنارش بگو
مستی لبخند او ، لعلِ شکر خندِ او
چشم خمارش بگو، آن سگ هارش بگو
پچ پچ رندانه را، قه قهی مستانه را
پای سپیدارها، وای هوارش بگو!
او مِی است و من نِیام، بَرّهِ عشقش پیام
مِی، زنمش پای شب، روز بکارش بگو!
کوله به زنگولهام، گرگ به بیغولهام
خفته به دامان او، وقتِ شکارش بگو!
عشق، همان برّه است، مِی به من یک ذرّه است
آن که به نی میدمد، حال نزارش بگو!
محمود طیاری
رشت – آبان -۹۷
۱-“جوخه” – ی دار : گروه، جوخه، دسته، بصورت جوخه یا دسته درآوردن/-: تلویحا با استفاده از القاءات مصرع دوم ، “سرخی نارش بگو “، نگاه به درخت انار ، و باژگونگی انار ها ، در انارستان دارد! ۹۷