بهمن ۲۳

دو برش از جاده آرامگاه / فیلمنامه :
( کار برای صحنه یا بازی در سینما )

۲۴
زندان ، صبح .
آگل در کارِ بازی با یک قایق کاغذی روی یک
ظرف پر آب.

زندانی یک : دیگه مرخص شدی ، تمومش کن!
زندانی دو : فرستادن دنبالت … ُجل و پلاست رو جمع کن، برو.
زندانی یک : انگار جا خوش کرده.
زندانی دو : شانس تو ، هی! آگل با شمام.
آگل با انگشت قایقش را باژگون می‌کند.
همان وقت:
یک مأمور در آستانه در.
مأمور: رئیس زندان می خواد ببیندت. پاشو همراه م بیا.
آگل نگاهی بی‌تفاوت به دو هم‌بند، و بعد
به مأمور می‌کند، بلند می‌شود.
زندانی یک : انگار دستی هم می‌خواد. آزاد شدی مرد، برو!
زندانی دو : اولِ گرفتاری شه ، زکی!
آگل برای آن دو، دست تکان می‌دهد.
با مأمور می رود.


۲۵

ادامه:

عبور از راهرو . حیاط زندان.

یک حوض ُپر آب
و چند مأمور.
آگل از کنار حوض که رد می شود، یک
قایق بزرگ کاغذی از توی پیراهنش در
می آورد ، و روی آب حوض می گذارد.
دو ‌مأمور با شوق و هیجان به تماشای
آن ایستاده اند.
ادامه :
اتاق، افسر نگهبان.
افسر نگهبان : بهت گفتن که مرخصی ؟
آگل : بله.
افسر نگهبان : اما من هنوز بهت ابلاغ نکردم.
آگل : ( لبخندی می‌زند ، سر تکان می‌دهد ) اگر حبس ُبریده بودین، زودتر ابلاغ می‌شد!
افسر : ( در نگاهی خیره و خوش‌آیند ) شغلت چیه ؟
آگل : فلاح …
افسر : صیاد نیستی که؟
آگل : نه.
افسر : کرجی بان چی ؟
آگل : نه.
افسر : قایق تعمیر می کنی؟
آگل : نه.
افسر : پس این همه قایق چیه که با کاغذ درست می کنی؟
آگل : می خواین بدونین؟
کله‌ی یک مأمور که شیفته‌ی این مکالمه‌است
بین آگل و افسر پاس می شود.
افسر : نامحرم که نیستیم!
آگل : یک رفیق دارم ، مازیار صداش می‌کنن .آب بازه!

با استفاده از اسلاید
در یک نمای تخیل شیفته، و پر حسرت از دیدگاه افسر:
که خودش را با یک کلاه حصیری، و عرق‌گیر رکابی ،
در حال بردن ِیک قایق از خشکی به توی آب، در یک
بندرگاه می‌ببیند.

– راهی‌ی این بندر اون بندر. خاطر خواهِ یک دختره ست. می ترسم آخرش تو خشکی
لنگر بندازه!
افسر : مرخصی ، برو!

نوشته شده توسط admin


نظر بدهید