خط داستانی ِمسترموش/نمایش نامه
موشها در پروژهی گاز رسانی، حفر و نصبِ اگوی فاضلاب شهری، با نفوذ در منازل و انبارها، بیشترین سهم را از آذوقه و خواربار میبرند؛ و از آنجا که در فرمول مرگ موش، از ُقرص تا اسپری و … دست ُبرده شده، با هیچ تمهیدی نمیشود از بین ُبردشان؛ و چون یک رنگ و هم شکلِ اند، تا زمانی که دیده میشوند، امر برما مشتبه؛ یک، برابر جمع و، جمع، حضوری غایب و نمایشی دارد!
مرگشان توهّمی بیش نیست؛ کافیاست برای چند لحظه، عبوری منفرد، در گذر از لانه کنند؛ یا از بزنگاه خود بیرون بزنند! تا ما گیج و حیران به انکارِ مرگشان بنشینیم؛
و بازی تله – موش را از سر بگیریم!
پس «موش – گربه» سانان، به ُمردهیخود زندهاند، چون آخرینِ شان، نقشْ محور و سیاهی به لشگر-اند؛ و لاشهیِ هم، به سوراخی به ته دیوار، که تو را بر آن اشراف نیست، میبرند؛ و بیمرگیِ خود را، با مرگی در نهان، تاخت میزنند!.
یک گربه (ماکت)، با سبیلی چرب و رابطهای سهمخواه، کنار سوراخ تنگِ موش، در خانهی این نمایش است؛ و آنچه از نان، کره ، پنیر و مغزگردو، با چند ُقرصِ مرگ موش، در تله گذاشته میشود، به ترفندی خورده میشود؛ تا نصفهی هزار شب، شبح بر خواب زدگان، حضور وهمآلود بیرمقِ خود نمایانده؛ چنگ در امعاء و احشاءشان کند؛ موش –گربه سان، بیپرداخت هزینههای جاری، از آب و برق و گاز و تلفن، و استفادهی رایگان از اینترنت، و فضلهاندازی به همهجا، تر زدن به دوره چهارجلدیِ تاریخ هنر، و خواندن فایلها در کامپیوتر؛ انگشتِ حیرت را متوجهی دهانِ مهمانان یک شبهای میکند، که روزگاری خود به کار اجرای یک نمایش خیابانی، در محوطهی تئاتر شهر بوده ؛ و حکایت رابطهی مادرِ بچه موشها را با یک افسر فراری، که گویا اسمش هم «موشه دایان» بوده؛ روایت میکردهاند!
پس آنان، به کارِ کشفِ راز یک خانهی شب زده و خواب آلود، با مسترموش، که خود مردی تنها، با بینشی چالش برانگیز و متوهّم، و انگار ُسکاندارِ کشتی نوح، با آن همه ِشبْهِ باغ وحشی که در خانه دارد، است؛ چارهاندیشانه تمرکزِ نیرو میکنند و از یک صفحهی چسب موشِ ۲۳ اینچ، که بعدها به کار بازیِ مینچ هم میآید؛ چارهی کار به آخر میبرند ؛ اما…