آبان ۱۱

پانوشت سفر امریکا

کمی خودت را خرجِ حروف الفبا کن!

سلام، مردِ گرما‌زده بی‌خواب!‌نگهدارنده کولر روشن تا صبح،  با نگاهی ملول به گوشه‌ی جیب، به لحاظِ ُافت ارزش پول ؛ غافل از آن که خدا روزی رسان است – که معنای روزْ آمدِ آن ، سیاهی شبش در نا امیدی  به سپیدی می‌زند؛ و نیز نه کالامند‌؛ یا پردازنده وجوه نقد، که خزانه اش تا عرش در فرش آبی است و گنجینه‌ی نقره‌اش‌، مهتاب و سیمبرانش  ستارگانند ، با هیاکلی در تراشِ به  الماس و بی معجر، روی فرش قرمز – نه به فسق ، که تا فجرْ هنگام به فجور ! – پس او را ، لابالیانی چون ما ، در یک نگاه هالیوودی هیولای جهان ش دانند، که مایه صلحش فطیر است و به آتش پَهباد، پُختِ نانش خمیر ! مرتبه اش اعلاء ست و اما‌، کربلایش معلّا نیست‌! هیچ نرینه ای را بی‌مادینه نمی‌گذارد، و ادای دین ش را به ما نیز، واگذار به غیر کرده است!‌ و آن حبیب است و از حبوبات نیست ؛ آراسته به زیب و زیور، پری است و از پریان نیست . شهرت در بلندای خود دارد. خواهرخوانده‌تر از او،  کس با تو به یک جوال نرود ! و اما آن که قصد قربتش را داریم ، کس را فارغ از شکم و به زیر آن نمی گذارد؛ حتی خری را دربیابان؛ اگر چه فراغت کار را؛ به حین عمل، با ترکاندن آسمان غُرنبه ای، زهره در دل یابویش آب ، و به جفتکی بیضه در کلاهک دجّالی‌اش می‌شکند که آورده اند:-۰فارغ از هرچه، به‌ زیر فلک مینایی، نشده آخر، دلت آرام بگیرد، جایی ! و اما، حوصله چیز بدی نیست، مثل ما، کمی خودت را خرجِ حروف الفبا کن،‌عزیزم!

مریلند ۲۰۱۰

نوشته شده توسط admin


نظر بدهید