پانوشت سفر امریکا
کمی خودت را خرجِ حروف الفبا کن!
سلام، مردِ گرمازده بیخواب!نگهدارنده کولر روشن تا صبح، با نگاهی ملول به گوشهی جیب، به لحاظِ ُافت ارزش پول ؛ غافل از آن که خدا روزی رسان است – که معنای روزْ آمدِ آن ، سیاهی شبش در نا امیدی به سپیدی میزند؛ و نیز نه کالامند؛ یا پردازنده وجوه نقد، که خزانه اش تا عرش در فرش آبی است و گنجینهی نقرهاش، مهتاب و سیمبرانش ستارگانند ، با هیاکلی در تراشِ به الماس و بی معجر، روی فرش قرمز – نه به فسق ، که تا فجرْ هنگام به فجور ! – پس او را ، لابالیانی چون ما ، در یک نگاه هالیوودی هیولای جهان ش دانند، که مایه صلحش فطیر است و به آتش پَهباد، پُختِ نانش خمیر ! مرتبه اش اعلاء ست و اما، کربلایش معلّا نیست! هیچ نرینه ای را بیمادینه نمیگذارد، و ادای دین ش را به ما نیز، واگذار به غیر کرده است! و آن حبیب است و از حبوبات نیست ؛ آراسته به زیب و زیور، پری است و از پریان نیست . شهرت در بلندای خود دارد. خواهرخواندهتر از او، کس با تو به یک جوال نرود ! و اما آن که قصد قربتش را داریم ، کس را فارغ از شکم و به زیر آن نمی گذارد؛ حتی خری را دربیابان؛ اگر چه فراغت کار را؛ به حین عمل، با ترکاندن آسمان غُرنبه ای، زهره در دل یابویش آب ، و به جفتکی بیضه در کلاهک دجّالیاش میشکند که آورده اند:-۰فارغ از هرچه، به زیر فلک مینایی، نشده آخر، دلت آرام بگیرد، جایی ! و اما، حوصله چیز بدی نیست، مثل ما، کمی خودت را خرجِ حروف الفبا کن،عزیزم!
مریلند ۲۰۱۰