اردیبهشت ۲۱
قفس
نمی شود که ترا باز هم تنها گذاشت
تنها تر از همیشه، ترا باز جا گذاشت
ما در کنار با تو، نه که کوتاه آمدیم
دیوارعشق، بلند؛ جای حاشا گذاشت!
برباد شد، هرآنچه گفته ایم بادا، باد!
آوَّخ عشق، چه شد روی دلم پا گذاشت
داغی که بر دل است، هرگز مباد سرد
هجرانی آتشی است، آن داغ برما گذاشت!
یاد تو مانده است، چرا خود نماندهای
دل بی قرار تو بود، سر به صحرا گذاشت
ما برگ گل به پیش پای تو ریختهایم
پس آن که بود، پیش پای ما، امّا گذاشت
چشمی به راه دارم و آن دل که بُرده است
او یک نفس، قفسی ُپر ز یادها گذاشت!
او رفت دگر و پشتِ سرش هم نگاه نکرد
از خود فقط یکی…- بگو!؟ ردِ پا گذاشت!
⚘
محمود طیاری
رشت – دیماه ۱۳۹۸