اردیبهشت ۲۱
غزل و غزال
عشق آمد ز ره آخر پر و بالی زد و رفت
نگران دل من بود، که فالی زد و رفت
من دعا گرچه نبردم به در خانه او
از کجا پس به سرش ذره خیالی زد و رفت
کس جز او، وای که بود سایه به سر داشت مرا
نکند آمد و، یک سر به ملالی زد و رفت
پیش پا آمدنش، به که ندیدم چون رفت
خرده حالی بگرفت و، نک و نالی زد و رفت
رفتنش وای کجا ز آمدنش بهتر بود
غزلش خواندم و، طعنه به غزالی زد و رفت!
غزل و جان غزال ام به گل قالی بود
نازکای نگهای بر گل قالی زد و رفت
رفتن و ناآمدنش جان نه به لب آوردن
یار این بار، یکی گل به جمالی زد و رفت!
محمود طیاری
رشت – خرداد ۹۹