گرفتی یار، ببر
مرا به پای تمنا، به راهِ یار ببر
دلی نشد که ببازم، سری به دار ببر
حریم عشق نشاید به پای یار شکست
مرا زیارتِ خاموش آن دیار ببر
دو شمع مُرده بیفروز در سیاهی ِچشم
به چشمْ روشنیِ مرد کارزار ببر
هزار فتنهی خاموش، مانده در چشمت
به نیشِ کژدم آن زلفِ تابدار ببر
نه خوش، که میگذرد بیتو در میانهی راه
مرا کنار بنه باری، خود آن غبار ببر
پیام دل شکنت وای، خوابِ چشمم بُرد
مرا به وعدهی آن بادهی خمار، ببر
تو دل چه میشکنی، یک نگه به آینه کن
هر آنچه مانده، تو از من، به یادگار ببر
چنان که خُرده فروشی میکنی در عشق
گمان مبر کلان بُردهای، قرار ببر!
شبی که چادر مهتاب بود و گریهی ابر،
چه بیحجاب گذشتی، گرفتی یار، به بر…
مریلند- امریکا
محمود طیاری
یکم ژانویه ۲۰۱۱