پانوشت سفر امریکا
ناهار در پیاده رو
در سفر به ینگه دنیا، با دو بال آسمانی، از آبی ی خزر، به مِه صبحگاهی لندن، و بعد در پرسه ای طولانی ، بی که ریالی خرج پوند کنیم، یا گلوگاهی تر؛ و معده ی صابونی را به حرکات دودی، وعده ی یهودی دهیم؛ به دور دوم پرواز، پای بوس سنگ نمای آزادی، کمربند عفت را، در خفتّی آشکار و ملغمه ای از ترس و تعلیق، که این بار معنایی جز، باژگونی و آستان بوسی زمین نداشت؛ به خود بسته، و به قصد واشینگتن D.C، در هواپیما بنشستیم.
ناگفته پیداست، چند بار زدنی آوردند، زدیم؛ خوردنی آوردند، خوردیم؛ ۲ شیشه از تلخ آبههای شّر را در دور اول پرواز، و ۳ شیشه را در دور دوم آن، خالی کردیم. به همین دلیل، زمانی از روزگار خجسته را ، بی فحشای چشم ، به خواب کهفی بوده ایم؛ و دوری راهِ آسمانیمان، خودش را چندان نشان نداد.
حال تو را گویم این همه از کرامات شیخنا باده ی ِارغوان بود و زمزمه ای به زیر لب و از این دست:
می ارغوان همه جا کشند
تو کجا کشی می ارغوان!
خب، انگار دعای آن بور سنگی ، پا در هوا و عورت نما ، بر بلندای برج فانوس، در تعریف دوباره ی عدالت، هفت عروس از برای هشت برادر را نیز در آستین داشتیم . چون امروز چندان به ما خوش گذشت که نگفتناش بی شکرانه و از انصاف، به دور است.
ناهار را در خدمت سفید برفی قو سانان زیبا روی بی دامن، که چون کبکان، خرامان درخیابان به آمد و شد بودند؛ در پیاده رو به صرف جوجه گریل شده، با مخلفاتش از جمله؛ ابریقی آب و انبانی جو، به عشرت گذراندیم؛ و عصر که به خانه برمیگشتیم، آنقدر تلو تلو میخوردیم که باکی از بازی نخورده مان از روزگار نبود!
خب این مختصر را از آن جهت بر شما بنوشتم تا ثنای خود به دعای شما گفته باشم! و اما کدام بیت، از رشحات و مخل ِبه تناسب مان، میتوانست گویای حال و روز ِامروزمان به دور از بوی و موی تو و سرزمین زیارت ناشده ی ما باشد:
[ با آفتابی ریخته
برگیسو،
دلم در سفری، به آنسو:
– پیی اقامهی نمازِشکستهای بود!]
محمود طیاری
مریلند دسامبر ۱۹۱۱