دلار
پاییز با سرانگشتانِ زردِ نیم سوخته با سیگار برگش،
از راه می رسید.
کولی باد و لولی و لکّات
با چتر و چکمه و عینک دودی
پیپ و عصا و ارز یهودی
تا پشت درب سفارت می لولید
–
زنگ مدرسه
انبوه کودکان خاکی را ،
با آن تفنگ های چوبی، در کوچه باغ ها
خلع سلاح می کرد!
–
در آسمان دودیِ پاییز
آتش زبانه زد
فوجی کلاغ، پرواز کورش را، به یک اسکادران
از هواپیماهای دشمن داد
ریال جایش را به دلار
و من جایم را توی صف نان
به تو!
–
غروب غم انگیزی است
هیزم ارز می سوزد
ریال کوچولوی من، علوفه وار
به معده ی دلار می رود!
–
با پنج دلار
تنها میشود شبح یک ساندویج لاغر را
گاز زد
با هفت دلار، یک فیلم وسترن دید
با دوازده دلار
کارت پستالِ یک اسکناسِ ده هزارریالی را
خرید
–
با چهارده دلار،
یک قسم راست خورد!
با چند دلار بیشتر، جشن گرفت.
با چند سِنت، میشود ُمرد!
با چند فشنگ، میشود زنده ماند؟
– تا آخرین فشنگ…
آه، ای تفنگ های چوبی، در کوچه باغ ها!
محمود طیاری – اسفند ۶۶
اسفند ۱۲ام, ۱۳۹۰ در ۱۰:۲۶ ق.ظ
شعر را که خواندم فکرکردم استاد آن را در این روزها سروده اند، وقتی به تاریخ شعر رسیدم آه از نهادم برآمد که چگونه حوادث ناگوار به فاصله ای کوتاه تکرار می شوند و خوشایندها، قرن به قرن کمتر به سراغ ما می آیند و در این میان شاعری تیزهوش،برای همه فصول می سراید که:
آه، ای تفنگ های چوبی، در کوچه باغ ها!