فروردین ۰۶
حاشا، دیر!
نطفهای!
در بطنِ خاموشی، آئینی…
بستری از آب،
آتش،
باد
–
بیستونی!
مانده در اندیشه فرهاد…
از میان آن هزاران مردِ مردستان
کدامینی؟
–
خسرو پرویزی
سوگوارِ مرگِ شبدیزی!
–
در تهیگاهش،
زنی با درد خو کرده، جستجوی آبرو کرده
او تراست آبستن، این هنگام
–
دختِ عشق و تاج و تختش زیر
می گشاید بخت،
باشا، دور…
حاشا، دیر!
تیر ۷۴