تیر ۰۵

ناهار در پیاده‌ رو

در سفر به ینگه دنیا، با دو بال آسمانی، از آبی ی خزر، به مِه صبحگاهی لندن، و بعد در پرسه ای طولانی ، بی که ریالی خرج پوند کنیم، یا گلوگاهی تر و معده ی صابونی را به حرکات دودی، وعده ی یهودی دهیم؛ به دور دوم پرواز، پای بوسِ سنگ نمای آزادی، کمربند عفت را، در خفتّی آشکار و ملغمه ای از ترس و تعلیق، که این بار معنایی جز باژگونی و آستان بوسی زمین نداشت، به خود بسته؛ به قصد واشینگتن دی.سی، در هواپیما بنشستیم!

ناگفته پیداست، چند بار زدنی آوردند، زدیم؛ خوردنی آوردند، خوردیم؛ دو شیشه نارنجی از تلخ آبه‌های شّر را در دور اول پرواز، و سه شیشه از زردآبه‌های مَلَس را در دور دوم آن، خالی کردیم. به همین دلیل، زمانی از روزگار خجسته را ، بی فحشای چشم ، به خواب کهفی بوده‌ایم؛ و دوری ‌راهِ ‌آسمانی‌مان، خودش ‌را ‌چندان‌ نشان ‌نداد.

حال تو را گویم این همه از موقوفات ابریقنا رگْ یاب سرخ بود ؛ که ثنای ذکریای رازی با لب و دندان سنایی می‌گفت و در تهْ نگاهی شیرین ، ما را ، به سینه ی کهکشان شیری، در کرشمه ی مهمانداران، با یونیفورم بهارانه شان می بُرد!

خب، انگار دعای آن بورِ سنگی ، پا در هوا و حوری نما ، بر بلندای ُبرج فانوس، در تعریف دوباره ی عدالت، هفت عروس از برای هشت برادر، را نیز در آستین داشتیم . چون امروز چندان به ما خوش گذشت که نگفتن‌اش بی شکرانه و از انصاف، به دوراست.

واما-

این همه در قبال آنچه از بلایا در پیش داشتیم و خود نمی دانستیم، لالایی مادرانه ای بود. پس نزدیک به ۱۰ ساعتی یا بیشتر از آن ، از بی بالانِ پرواز تا واشینگتن دسی بودیم؛ و به محض خاکی شدن در گمرک و رسیدن‌ به قدمگاه “اُو بی ما”!، به بخش بازرسی بدنی و اشتراکات شهروندی و کالبد شکافی بارِ همراه، تحت الحفظ منتقل؛ و سئوال پیچِِ تاخیر حضور و متهم به بی‌مبالاتی به‌ مؤکدات‌کارت‌سیز،‌تا‌مقطع‌زرد‌کردن‌آن‌شدیم!-

پس به چالش و مُجرمیت درون ، رحل اقامت از شش ماه به دو ماه افکنده بی تاوان نمانده؛ ازاله ی کارت، دورنمای سفر بعدی مان، به خاطر نزدیکیِ زمان به نقطه بازگشت مان گردید! -:

پس بازجوی سفید، با نگاهی به کارنامه سیاه مان گفت: ” شما یک شهروند در اینجا بوده، اجازه کار ، درس ، پیوند زناشویی ، دعوت از بسته-گان، اما نه به بدمستی در اینجا را داشت.

سابقه اقامت شما این را نشان نمی دهد. همیشه دیر آمده، یکی دو ماه مانده؛ زود رفت! ” That is wrong” از این ‌پس  هیچ عذر و بهانه‌ ای پذیرفتنی نیست ! no!no ” بعد دو دایره جدا از هم روی کاغذ کشید، در یکی نوشت iran , ودیگری USA و با دو فلش منحنی، رفت و برگشت و مدت اقامتم‌ را در آن مشخص کرد.

در چنبره ی تذکاری او، و گرفتار به لُکنت زبان ، آخرین اشاره اش مقراض دو انگشت ، در حال بریدنِ کارت سبزم بود.

ترس برم داشت. دخترم در انتظار بود. با محموله بار و اوقاتی تلخ و بی سوغات ، که آوردنش ممنوع بود و حریم تحریم شان را اگر نمی شکست، لابد به ویروس HIP یا به نکبتی دیگر آلوده بود؛ سر به زیر، به منتظرانِ بی نفس پیوستیم و با نوه های شیرین خواب آلوده ی سر به دامان مادر افکنده مان ، از بزرگ راه های شیریِ هشت بانده ی منور ، و سوسوی بُرج های مدور ، راهی خانه ی پیش از آخرت شدیم!

روز بعد ناهار را در خدمت سفید برفی، قو سانان زیبا روی بی دامن، که چون کبکان، خرامان درخیابان‌ به آمد و شد بودند؛ در پیاده رو به صرف جوجه گریل شده، با مخلفاتش از جمله؛ ابریقی آب و انبانی جو، به کثرت گذراندیم؛ و عصر که به خانه برمی‌گشتیم، آنقدر ولو شده بودیم که باکی از بازی ی نخورده ‌مان از روزگار نبود‍!

محمود طیاری – مریلند دسامبر ۱۹۱۱

نوشته شده توسط admin


نظر بدهید