نام کتاب: اپرای پیاز
نمایشنامه : سه پرده
نویسنده :محمود طیاری
چاپ اول: ۱۳۸۷
انتشارات : افراز
آگوستو بووال می گوید:
« همه ما هنرمندیم. با اجرای تئاتر می آموزیم تا آنچه بدیهی است اما نمیبینیم را به تماشا بنشینیم. زیرا عادت کرده ایم که فقط نگاه کنیم . آنچه برای ما آشناست نادیده می ماند . اجرای تئاتر پرتو نوری است بر صحنه ی زندگی روزانه.»
کتاب اپرای پیاز نمایشنامه ای است از محمود طیاری، نویسنده و شاعر و نمایشنامه نویس گیلانی.
اپرای پیاز در نخستین دوره ی انتخاب متون برتر ادبیات نمایشی ایران، برنده جایزه اول شده است.
طیاری هوشمندانه نام اپرای پیاز را انتخاب کرده است. پیاز لایه لایه است. مثل زندگی. مثل تمام دیالوگ های گفتارمان. و هر لایه لایه ی آن نجوایی دارد و اسراری ناگفته. بازش که می کنی اشک در می آورد.
گونتر گراس در کتاب در حال کندن پوست پیاز می گوید:
« پیاز پوست های زیادی دارد. تعدادشان بسیار است. پیاز خرد شده اشک انسان را در می آورد. هنگام پوست کندن است که حقیقت را بیان می کند. زیر اولین پوست خشک با صدای قرچ و قوروچ، پوست دیگری جا گرفته و راه را برای پوست بعدی باز می کند. پوست های زیرین منتظرند و نجوا می کنند. هر پوست واژه های ناگفته را بیان می کند.»
به نظر می رسد طیاری با انتخاب نام اپرای پیاز خواسته بیانگر این باشد که هر لایه پیاز سخنی و آوازی دارد. مثل هر نسل از انسان ها که باید جا برای نجوای نسل دیگر باز کنند. گویی نسل جوان تر و تازه و مگو در داخل پیاز نشسته است و نجوایش را باید شنید. و گاه اپرا و آواز این دو نسل برای یکدیگر غیر قابل درک می شود یا توهم به نظر می رسد.محمود طیاری در نمایشنامه اپرای پیاز زبانی آمیخته به طنز دارد. اشک نسل گذشته را با تمثیلی از پیاز به تصویر می کشد و تلخی را چاشنیِ جملات طنز و محاوره های عادی می کند.
نمایشنامه در سه پرده نوشته شده است. مردی نویسنده و بازنشسته با دخترش «الی» زندگی می کند و تصویر ازهم پاشیدگی زندگی او و طلاق توافقی با همسرش را نشان می دهد.
در پرده ی اول ( ص ۲۶ ) با کلامی بسیار کوتاه، الی با حرکتی سریع و تغییر فرم روسری نقش مادر را بازی می کند و عصبی بودن مادر را نشان می دهد. در جای دیگر ( ص ۲۹ ) دوباره صحنه ی بی کلامی را شرح می دهد که پسرکی با پاهای فلک شده در مدرسه بیست ضربه شلاق می خورد و اشاره به بازنشستگی با بیست سال دارد. انگار آخرین ضربه ی شلاق زندگی است که باز به عدد بیست و از هم پاشیدن خانواده ختم می شود.
در پرده سوم نمایشنامه، طیاری دست به کاری بسیار بدیع می زند. الی در نقش دختر در متن نمایشنامه نویسنده را نقد می کند. شاید هدف نوعی گره واکردن است. الی معترض است که در متن نمایشنامه برخوردی با مادرش نداشته است و پدر ناخود آگاه الی را از مادرش حتا در نوشته ها دور می کند. این در هم آمیختن تخیل و واقعیت ذهن خواننده را به بازی می گیرد. انگار نویسنده خودش با ناخود آگاهش درگیر است. در اوایل نمایشنامه از بی خیالی زن می گوید. و در پایان اعتراضی به خودش و به کمرنگ بودن نقش زن در جامعه دارد.
« الی: تو فقط تو نوشته هات می تونی منو حذف کنی. مثل پرده ی آخر همین بازی.که اگه به موقع نمی جنبیدم ، مثل مادرم شوت می شدم بیرون!”
مرد:تو حق نداری نوشته های منو بخوونی.
الی: تو نمایشت، حتا یک برخورد کوچیک بین من و مامانم نیست.
چرا هیچ وقت ما به هم نمی رسیم؟
مرد: اما تو انگار همین حالا اونو دیدی!
الی: این خواست خودم بود، نه شما!
مرد: این اتفاق از پیش افتاده. شما راهتون از هم جدا شده، شما دیگه هیچ وقت به هم نمی رسین. مگه در یک نقطه…»
درخشان ترین و بیشترین کلام طیاری در سطرهای بی کلام نمایشنامه نوشته شده است:
در صحنه ی تغییر فرم روسری الی و تبدیل شدن به مادر(ص ۲۶ )
در خاطرات کودکی و شلاق خوردن بی کلام ( ص ۲۹ )
در صحنه ای که یک ریسه پیاز به گردن داماد آویخته است. مرد با یک بغل کتاب و چند شاخه گل سیاه از خانه بیرون می آید…شاخه های گل سیاه به زیر پای عروس می افتد.( ص ۴۰ )
گویی ارمغان مرد روشنفکر و نویسنده به زن جز گل سیاه نیست.
شگردهای هوشمندانه در طول کتاب و آمیختن تخیل و واقعیت خواندنی اش می کند. طنز تلخ و بوی تنهایی که در لایه لایه کتاب جریان دارد، حکایت اشک نسل گذشته و فریاد نسل جدید است.
« و گریه
هیزم خیسی است
در حالِ گرفتن »
از کتاب.
——————————–مریم اسحاقی
این متن به قلم و اهتمام خانم مریم اسحاقی، به نقل از سایت ایشان در اینجا آورده می شود؛ با تاکیدی بر درستی نگاه ایشان ، با استناد به قولی از -:
“گشودن راز ،
بی شباهت به پوست کندن پیاز نیست؛
هر لایه آن ، اشکی تازه می آورد!“
محمود طیاری