دی ۲۸

صدای‌شاعر :
در برگریزانِ صحنه
[به همراهیِ یک گیتار، که از پیش، صدای آن ‌گرفته شده :]


چهار‌چلچله،
به‌منقار‌می‌برند باغِ شعرِ‌ مرا
تا نیمکره‌ی‌آفتابی‌ی آن‌سیه‌چشمان

آنها برمی‌گردند
با ترکه‌ی‌علفی‌ی‌نگاهِ تو
به آشیان

تنهایی،
آواز‌می‌خواند
با زخمی‌بی‌دهان…

سیلابی ‌،
بی چشم تر، در شعری بی زبان
مرا بخوان !

بخوان
در پروازی کور
به آواز دور چلچله گان…

——                         ۱۳۷۴

بخش پایانیِ نمایش “وقتی سایه ها  شعر می شوند!”

نوشته شده توسط admin


نظر بدهید