اردیبهشت ۲۱


عشقِ ناپیدا 

هر که از حاشا بدور، محوِ تماشا می‌شود
جای حاشا هم ندارد، او به دل جا می‌شود!
گو به دل، دیگر برای هر که بی‌تابی مکن
هر دری با عشق من، بر روی او وا می‌شود
عالمی را در به در، از خود بدر گشتی، چرا
بی خبر از خود، مگر در عشق رسوا می‌شود؟
در حریمت هرکه آمد، بی خبر از خود برفت
آنکه بی پرواست، با تو اهلِ پروا می‌شود!
دل نپروردم، گذارم زیر پای هر کسی
شمع با آیین گل، روشن به شبها می‌شود!
عشق را محشر به صحرا آورد، امشب سهل
پرده در، با اِذنِ ماه، بر بامِ دنیا می‌شود!
کاش می‌شد تا بگویم، هستیِ ما نیستی ست
چون برون ازخود شدی، آن برتو پیدا می‌شود! ۱
محمود طیاری
رشت، اردیبهشت نود و هفت.

نوشته شده توسط admin


نظر بدهید