اردیبهشت ۲۱
دام و دانه
خود نمیدانم، که این افسانه کرد؟
ساغری پر، جای در میخانه کرد:
عاشق و معشوق جانانِ هم اند
آشنا را سوز ِ دل بیگانه کرد!
ِدل درون سینه بیبال و پر است
آن جفاگر، صید این پروانه کرد!
چرخبالی میزند در باغ گل
ریزه ریزه در دل او خانه کرد
عشق را آوارگی در پیش روست
بید مجنون در بیابان لانه کرد!
مردمان را خون دل بیعشق نیست
چشم خون ریز توام دیوانه کرد!
تیشهی فرهاد می بایست که تا
گیسوی سروِ ُسهی را شانه کرد.
ما سیه روزان آن خال ِ لب ایم
آن چه با ما کرد، دام و دانه کرد!
محمود طیاری
رشت- ۹۶