اردیبهشت ۲۱


آفاق

کاش می‌شد تا بگویم از چه بی پروا شدم
خود به کنجی در قفس با او، هم آوا شدم
با دو بال خود، می‌شد راه بر‌آفاق بُرد
بال و پر بگرفتم از او، عشق را ّعنقا شدم
دانه چین ‌‌‌ِدام کس، خاری‌ به پای چشم بود
کس نمی‌پرسد چه شد تا در دل او جا شدم
عشق آدابی ست، بارش کی به منزل می‌رسد
عاشقی را هرکه بودم در کنارش ما شدم
سهمم از تنهایی‌اش، هم‌وزن بار‌ عشق بود
من به راهش هر زمان مانند پشتم تا شدم
او به الماس نگاهش رخنه در دل می‌کند،
دل به بندش تا که دادم صید این دریا شدم
شعر را او صید گاه و دامنش دُر و گوهر
زآن که غواص گوهر بودم بر او پیدا شدم!

محمود طیاری
رشت ۲۸ آذر ۹۶

نوشته شده توسط admin


نظر بدهید