اردیبهشت ۲۳
اسب جادو
خوانده بودم غزلی ناب، فراموشت باد
میِ ِاین غصه به جان ریختهام، نوشت باد
حرف ِتلخی نزدم، طاقت ِبسیار ترا ست
بار ِتنهایی من، تا که ابد دوشت باد
کی به پا بسته ام آن حلقهی موئین ِترا
قفس ِسینه شکستم، تو، خور ِگوشِت باد
عابر ِشب زده را، تیغهی مهتاب چکار
برق ِنامحرم هر چشم، چو تنْ پوشت باد
سهم من سرخی رخساره به شرم ست هنوز
هر که را سهم نه این، سردی آغوشت باد
آن نه دام است که بر پای کسی عشق نهد
عشق قوس و قزحیست، عقل برِ هوشت باد
اسب ِجادوی مرا، راه ِدگر در پیش است
به تو ارزانتر از این پهنهی خاموشت باد!
محمود طیاری
رشت. بهار ۹۶