مهر ۲۹


می‌آمدیم بی آنچنان نگاهی، به تپه‌ها و خانه‌های گلی؛ بی تفقدی به آنها که توی جاده مانده بودند؛ و دستی بلند می‌کردند. چرا که خود بر خرابه می‌نشستیم؛ و از کوره را می‌گذشتیم:
جیپ، بی زاپاس و آینه، گرد و خاک هوا می‌کرد؛ و ما را محورِ کوه می‌گرداند. آنچه پیش رو داشتیم، انگار آخرِ دنیا بود. دهِ کوچک کم خانواری، با یکی دو معدن گچ وآهک، و زاغه نشین‌هایی، که چرک مُردگی وغبارِ آن را، انگار به سر و روی خود داشتند؛
پیرزنانی با دستان ِچروکیده، به کارِ پشم‌ریسی و دوک، و دخترکانی شیردوش، ‌با یکی دو بُزِ سیاه؛ که مایه‌ی آن قاطی ِسرفه‌های خُشک‌شان می‌شد؛ و باد‌های شنی؛ شناور در بوی پِهن، و زخم و مگس و تراخُم!
آن که پشت ِفرمان ِجیپ بود؛ در پُست معاونت فنی بود؛ به اقتضای شغل، گاه دلی به دریا می‌زد؛ در بازدید از منطقه‌ی آلوده، و‌کشف ِبیماری ِواگیر‌دار، با ما سر به بیابان می‌گذاشت!-:
“از من دلخور نیستی که؟”
“برای چی؟”

“این که، تو کوه‌های الموت می‌گردونمت. کارت تو بیابونه و به آب و اصلاحت نمی‌رسی.”
گفتم: “اما جفت‌مون رو، به یک درشکه بسته‌ان. تفاوت‌مون در مواجب بیشتری یه، که شما می‌گیری. آن هم لابد در ازای کار بیشتر…”
معاون‌ گفت: “بارِ بیشتر می‌گفتی، بهتر بود!”
به جاده که پیچ می‌خورد، چشم دوخت. آن پایین دره‌ی عمیق و ترسناکی بود.
“پس با ما، روی یک خالی…”
گفتم: “یک چیز رو، هنوزنتونستم فراموش کنم. ”
“یادمه، نه. به ام نگو!”
“ازت چیزی کسر نمی‌شه. اما من، کمی سبک‌ترمی شم. اولین روزِ انتصابت بود. صفر و پولیش کشیده؛ با یک دستگاه جیپ می‌آمدی؛ مسیرِ مون یکی بود. دست بلند کردم؛ نیش ترمزی زدی؛ رد شدی.”
“سرکشی می‌اومدم خب، می‌اومدم ببینم محل کارتون هستین، یانه. چه جوری می‌تونستم سوارت کنم. خاصه خرجی می‌شد خب. نورچشم که نبودی!”
“اما تو چشم که بودم! اگه هدف بهره‌برداری از کاره؛ هیچ فاصله‌ای بین کار و کارفرما، نباید باشه. تو اسم کاری رو که می‌کنی، کنترل می‌ذاری؛ اما بازده‌ی کار، می‌آد پایین. من آن روز دیرم شده بود. اگه با خودت می‌آوردی‌ام، چیزهای بهتری از شما، تو ذهنم حک می‌شد.”
“اگه چیزی تو حافظه‌ات مونده، و خیال پاک کردنش رو نداری؛ بهتره بنویسی‌اش!”
گفتم؛ و ناگهان هم:
“اگه لازم بشه، از ناخنات می‌نویسم.”
در نگاهی سرد و کنجکاو، گفت:
“از چی؟”
“از ناخن‌هات! نه این که به من پنجول کشیدی؛ این که…”
گفت: “تو شوخی می‌کنی!”
گفتم: “نه. من با گذشته‌ات آشنام!”
گفت: نیستی، نیستی!ت و چه می‌شناسی‌ام. وانگهی، گذشته‌ای تو کار نیست!”
گفتم: “با صدات هم آشنام. هنوز تو گوش منه. اونجا، تو مردم. تو می‌گفتی. از میله‌ها می‌گفتی. از بچه‌های در بند. با دست‌هات می‌گفتی!”
برای یک لحظه، با ترس، دستهایش را پس زد.
“دست‌هات رو از من ندزد. این‌ها، یک وقت تو هوا می‌رقصید. سایبان چشمت بود. گذشته تو، و آینده‌ی ما، تو همین دست‌هاست!”
دستپاچه گفت: “من نمی دونم شما از چی حرف می‌زنی. گذشته کدومه، آینده کدومه؟ نکنه این‌هایی رو که می‌گی، می‌خوای بنویسی؟ اگه اینطوره، بهتره که هیچ وقت ننویسی!”
جیپ آهسته می‌رفت؛ رود می‌پیچید؛ و باد با برگ‌های زیتون، نجوای دلپذیری داشت.
گفتم: “نوشتنت مهم نیس. ساختنت مهمه! تو نیمه راه موندی. یکی باید کمکت کنه؛ که رو پاهات بایستی؛ و تو این همه مردمی که پاهاشونو هوا کرده‌ن؛ دست‌هات رو، هوا کنی!”
سربه زیر، با شرم، و به نجوا گفت:
“متأسفم. من تو این هواها نیستم. من سرم تو لاک خودمه؛ از حالا گفته باشم؛ تو نخ ِهیچی هم نیستم. تو هم بهتره، کار دست خودت ندی!”
گفتم:”من فقط به گذشته ات رنگ می‌دم!”
“فایده‌اش چیه؟”
“درت کینه می‌مونه. کینه‌ات تجدید می‌شه .تو سوای کینه‌ات، با همه‌ی گذشته‌ات، هیچی نیستی!”
رنگ پریده و بی آرام گفت:
“من قانعم؛ می‌فهمی، قانع! بخور و نمیری هست…”
گفتم: “معاونتی…”
“باشه؛ دلت خنک شد؟ معاونتی هست؛ باهاش می‌سازم.”
گفتم: “تو مریضی!”
گفت: “منم همین رو می‌گم. تو نباس به ام بند کنی. یا ازم بنویسی. من حالم خوش نیست. من اذیت شده‌م. زیاد نمی‌تونم بحث کنم. دکتر می‌رم. تو که باس بفهمی!”
“خب، می‌فهمم.”
“پس چی.با من چی‌کار داری؟ چی‌کارم می‌کنی؟”
در بزنگاه، سرد و ناغافل گفتم:
“من هیچ کاری نمی‌کنم؛ مگه ناخن‌هاتو بگیرم لاک کنم!”
گفت:”من ناخن‌هام رو…” و بُرید.
تندی گفتم :”تو، ناخن‌هات چی؟ ناخن‌هات رو چی‌کار کردی؟!”
“هی..هی.. هیچ…چی!”
گفتم:”نه، بگو! چی‌‌کارکردی؟”
گفت:”من، ناخن‌هام‌ رو…اونا، ناخن‌هام رو…ک ک، ک…شیدن!”
و سفید به رنگ گچ، تو خودش شکست؛ و ریخت:
“اوه، سرم. چقدر درد می‌کنه. ما خیلی بودیم. اونجا، جلو فلکه. و می‌گفتیم و بی مهابا شعار می‌دادیم. اولش یک کامیون… بعدش کلاه فلزی‌ها. بعدش گرفتن‌مون؛ اوه نه. سرم، نه! نه، نه، نه…!”
بعدش توقف ِجیپ بود؛ در آن گردنه‌ی خاکی؛ سینه‌ای فراخ؛ دهانی نیمه باز؛ تفی خون‌آلود؛ و فریادی که از ما می‌رفت!

آبان ۱۳۴۵

نوشته شده توسط admin


نظر بدهید