پانوشت سفر آمریکا
————–
عروج زمینی
امروز را هم، بعد از بازدید ازشهر تاریخی و با شکوه انا پُلیس، مرکز ایالت مریلندِ آمریکا؛ در گذار و گذر از یک شهر بندری،[بالتیمور ] و نظارهی آب و بُرج و کشتی و چند رستوران و قشونی آدم با شهرتی به جهانخوارهگی در کرده! اما اِشکم آشکارا به پشت چسبیده [ انبوه اِشکمْ آماسیدهگان به جای خود] پشت سر گذاشتیم، در حالی که تمام ذهن و حواسم معطوف به مردم کم رشد و تغذیهی خودمان بود، و نه امروز، که هماره.
صبح امروز ، مثل لحظهی طلوع، پیام کوتاهی در یک Chat، از” Ellie ” با آن صورتک لبخند در اینترنت دیدیم؛ و بعد off بود و شد، در یک تعبیر شاعرانه، باید تکه ابری جلوی این خورشید صبحگاهیمان را گرفته باشد…!
این که چه دیدیم، در بخشی از پهنای جهان،- در سرمای بی دمای بیرون؛ و التهابِ شگفتیآور استورهی بیداری انسانِ درون، خیال توصیفش را ندارم، تنها یک نکته را که مبدأ این شگفتی است، بر خود آشکار دیدم؛ و آن یک مرکز فروش عظیم کتاب بود، که در دورنهی خود، دو بُرج آجری غول آسا را، با دریایی از چیدمانِ موضوعیی کتاب، و القای نماد گونهی رجعت به دوران مغول، بازتاب میداد و یادآور شرمساری ناباوران ِبه ادب و هنر و فرهنگ بشری، در زمان معاصر بود؛ و شلاقی بر ُگردهی ما، که در گذار از گردنهی زمان، جز زنگولهای به گردن و علوفهای به دهان، باری به هیچ کجا نبردهایم و جشن بزرگ تاریخیمان، کتاب سوزان بود و شکم درانی و بس.
آن دو برج عظیم، به گونهای معماری شده، که ما در گذر از زمان، همهی ارواح طیبه، عالمان جان و جهان، خالقان پهنهی هستی و چهرهی غبار زدودهی سلاطین هفت هنر و عارفان غار زیْ بی روشنای شمع در هزار توی تاریخ را ، چونان قدیسانی نامرئی در بلندایی شگفت، به نشانهی عروج دوبارهی انسان، در عصر فضا، بی تملک و ملکیت تاریخی و انحصار سرزمینی، در آن میبینیم
پس، این مردم که در هر کجای این معبد، پت و پهن شده و ناخنکی به کتاب میزنند کیانند؟ عروج زمینی دارند؛ ما به غفلت از کنارشان، خوابزده میگذریم.
حرف آخر، آنچه من در گشت و گذار بی سفرنامهایام دیدهام، در این نقطه ی عالم ، هیج هنجاری قائم به غیر، جز به خود نیست، و اولویتها در هر چه، حرف اول را در پدیداری ی فرهنگ خود میزنند. هم طرازی در زیر ساختهای اجتماعی- که باور فرهنگی مردم بر آن استوار است، پدیدهای است عالم و آشکار، و هیچ پروژهای، از راه سازی تا ساختمان، تا مراکز تحصیل و بهداشت، علوم تجربی و نظری، و تربیتی و هنر و ورزش، کجکی و باسمه به راه خود نمیرود؛ و دوران آزمون و خطا، با بهرهوری از آب و آهن و و فولاد و سیمان، انگار به سر رسیده است؛ و ما همچنان به گاو آهن و بیل، در حال کندنایم زود، “هم اینجا، هم آنجا، هرجا که بود”!
البته که منظورم اصلن جان کندن، و هنر بیبدیل دوران را ، پیش پای هنر بَدَل، مخلوع کردن، نیست!
محمود طیاری