آبان ۰۲

ترشحات بزاقی

ته برجی بود، حال و این حرف‌ها ، نه! پطرس آشنا و شپش به چهارقاب. گفتیم برویم نسیه چیزی بزنیم!
نگاه به پیشخوان بود و ترشحات بزاقی… شب زیج می‌نشست و آینه خالی می‌شد از هرچه دست و استکان.
– بقا …!
و چه تلخ…
پطرس گفت : نوش!
وپرسید : چی می‌خوری؟
گفتم : هر‌چی.
گفت : فیله تموم شد، ششلیک هست.
پرسیدم : نرمه ؟
گفت: نمی‌دونم.
گفتم : کباب فیله نداری؛ ششلیک تم که سر بالاست!
تخم مرغی زدیم و برگشتیم؛ هو…!- ۱۳۴۱

نوشته شده توسط admin


یک نظر برای “ترشحات بزاقی”

  1. عليرضا گفت:

    هزار بار هم که به کف دریاچه‌‌ی زندگی شیرجه برویم؛ بی‌مروارید بر می‌گردیم، با مشتی پر از خاطرات شنی که جز ریزش، چیزی بر دل‌مان باقی نمی گذارد.
    کار زیبا و کوتاهی است؛ خود یک زندگی کوچک است که انگار هزار بار زیسته شده است؛ با تمام پوچی مغز و پوکی پوسته‌اش. به گمانم خلاصه می‌شود در تخمی بودنش؛ منظورم البته خود زندگی است…
    درود.

نظر بدهید