آذر ۰۶
ما سر به پای او…
شب با پیاله
در تکان دستی می رفت
تا آن سیاه چاله، با آن ستاره ولگرد، مستی می رفت.
–
نا خفته میغنود، ناگفته میسرود :
محتاج یک پیالهایم ، نه دیدار. تا کی رسیم به می …
آن سر به پای دوست، که بیدار…!
–
ما سر به پای او، او درهوای می …
تا کی ببینمت ای دوست ؟
او گفت : تا به کی…
–
می رفت تا به صبح، با یک دهان سرود
او را در کنار ،
جز ما کسی نبود!
تابستان ۱۳۷۲