مهر ۲۹


در باره اکبر رادی و بخشی از آثارش


در باره اکبر رادی و بخشی از آثارش

من حضرت رادی را ازسال های دور می شناسم. از همان وقت که با داستان کوتاه “باران”، نفر اولِ مسابقه داستان نویسی آن روز ایران ( به سال یک هزار و سیصد و سی و هشت) شد:
با‘کت قهوه ای جیر، و دوربینی تسمه دار، روی شانه؛ در سفر به زادگاهش؛ از یکی از خیابان های رشت می گذشت. یکی از حواریون، او را در آن سوی خیابان، به من نشان داد. گفته بود:“ رادی …” و من این اشاره را در هوا زدم؛و با آن که، گاردِ بازی برای هرکه نداشتم؛ به آن سمت رفتم؛ و به قول شهریار:“ با غزلی، صید غزالی کردیم!”- :
پرسیده ام:“ شما آقای رادی هستید؟” و گفتم: “ من فلانی ام” و کار نزدیک به پنجاه سال، به لب و دهن رسید؛ که با آن حرف می زدیم و؛ گلوی کوزه در شعر خیام به زاری می فشردیم…
خب، ایشان امروز متولیان زیادی دارد؛و کار موعظه شان، رسا و معجزه شان ، بی عصا ست. آب چشم ،دریا می کند و به نهیبی آن را می خشکاند! کشته مرده ی قلم زیاد دارند. ما هم این گوشه کنارها،‘سک و سویی می زنیم؛ و کارهای ریز و درشت که نه، آثار بی بدیل شان را بی اغماض می بینیم.
راستش تا چندی پیش، خطبه خوان معرکه ی نمایش، به نظراین مستطیع، بهرام بیضایی بوده ؛ اما ایشان( رادی)در روندٍ آخر بازی، که صحنه گردان آن، این روز ها، دوست دارانِ کمندٍ ایشان اند و نه کم اند؛ با اوشان ( بیضایی ) به حرکات مؤزون در زبان رسیده؛ و به ساحت شان ، مساحتی دریایی داده اند ؛ و من، جز زبان موئین خودم، قلمی بیرون از نیام نمی بینم؛ که آن هم، راه پویِ پوست آهویی است؛ که جز به خونابه، حکایتی برآن نمی رود؛ و از عترت خود، و فطرت بلند او نمی گوید.
آشکار تر از این بگویم، جناب رادی، از دل ها کعبه ساخته، و زائران حرم آثاراو، ثوابی بیش از قرائت آثار، به چند لحن و زبان می برند. نیات شان، هرچه باشد، در مذهب قبیله ای شان، کفر است: قبای خود را، بی نخ ابریشمِ مقامات او، بدوزند!
منزه خواهی در او، آنقدر زیاد است، که از آثارش بیرون زده، و شما را بدهکار نماز قضایی می کند؛ که با خود، بجا نیاورده اید!
ما ساعت ها را،در کنار هم، کم می آوریم؛ و حرف که به چهار صبح از خانه ، به کوچه می کشد؛ گزمه ی کوشک، کنار دولت سرای “هدایت”واز درون “بوف کور” ، مشکوک و غافلگیرانه ، با کالسکه، به سوی ما می آید؛وقتی با دو سپید موی بیدار چشم و برافروخته؛ در سرمای بی پیر، رو به رو می شود ؛ خنزرپوش، به تهی گاه شب می رود؛ و نفسی دوباره به ما می دهد !
در آثار رادی،دو زمان تاریخی جاری است: قبل و بعد از انقلاب: خٍرد، بر این حرف گواه است که می رفت آن زمان غولی بشود: با لبخند با شکوه آقای گیل … با ارثیه ایرانی، با از پشت شیشه ها، با هاملت با سالاد فصل،با مرگ در پاییز،با صیادان،با افول. اصلاً از همان اول با روزنه آبی …!
آقا! روزنه آبی، بی نیاز از فتوا است. این متن در دهه چهل، عصمت تئاتر بود، اما بعضی ها بد قٍلقی کردند و آن را ، به بهانه اجرا ، زیر ضرب بردند: حتی و به تدریج، از چشم نویسنده هم انداختندش؛ و این یک جور متن‘کشی بود؛ که آرام و بی صدا ، در محدوده تفکر رادی، برای سالیان بعد اتفاق افتاد .
اجرای روزنه آبی، کارِ“آربی آوانسیان” را من هم دیده ام. کنار شیوخ آن زمان، از جمله آل احمد، در سالن روابط فرهنگی ایران و امریکا ! میزانسن ها، معرکه بود . طراحی صحنه زیبا و مدرن. بازی ها مینیاتور و ریز بافت. یک چتر در فضای آبی صحنه، در صدای باران … و دری که لحظات پایانی نمایش، کوبیده می شود؛ و “پیربازاری” پشت آن است؛ و صدای “خانمی” ( مهتاج نجومی ) : “ اومدم … اومدم … مگه تو این خونه کسی نیس؟”
همین جا بگویم؛ تئاتر این روز ها، با کمی استثناء، فله ای شده. مثل آبگوشت نذری که سالی یک بار، با نخود و لوبیای جشنواره، در سالن های کم سو، برای چهل پنجاه مهمان، بار گذاشته می شود ، و نفخ آن مدت ها، در شکم بی هنر پیچ پیچ می ماند!
نقدی بر “افول” زده ام و در“ آرش دوره دو ، شماره دو ، زمستان چهل و سه ” آمده، که بماند. اهمیت این اثر، در این بس، که همه مشایخ تئاتر امروز، از شوالیه عزت ا… انتظامی تا علی نصیریان چهره ی ماندگار، و محمد علی کشاورز و جعفر والی در اجرای آن نقش آفرینی داشته؛ و نام خود تا به امروز، بر تارک آن نشانده اند.
و اما، قیامتٍ اکبر رادی، از بعد انقلاب؛ و پس از طی یک دوره کمون، البته نه از نوع چپ اش؛ شروع می شود: با این که عادت ندارم، به کسی استاد بگویم، چون خودم بی بته تر از این حرف ها هستم؛ استثنائا جنابِ کبیر شان مدت زمان طولانی، از سال های اولیه انقلاب را، در محاق کامل، و یک جور عاق والدین شده بوده اند؛ البته از طرف زعمای قوم و حارسان قبیله ی تئاتر: متون پیشنهادی چنان سلاخی و بودجه اجرایی، چنان و به چند پولِ سیاه، داده و گرفته می شد؛که حضرت شان، فریاد شان از این دست، بلند؛واز موشی که در گنجه، خیال جویدن دست نوشته ها شان را داشت؛ به ترس و در واهمه بود؛ و به ناشران، پیشنهاد و شرط چاپ سری آثارش را، یک جا می داد؛ و با تک باز کتاب ها، از درِ دوستی وارد نمی شد!
تا آن که، حضرت مرزبان، “ آهسته” و شاید “با” یک شاخه “گل سرخ”، از“پلکان” سرمایه بالا رفت؛ و با دَمِ گرمِ اکبر رادی، به کوره تفتان خود دمید! از “آمیز قلمدون” ( که نقدی مثبت، در آدینه، سال ها پیش برآن زده ام) تا “شب روی سنگ فرش خیس”، و “باغ شب” (که افزون بر زیباییِ اجرا، متن آن بر کلامی سحرآمیز استوار بوده ) و “بوی باران، لطیف است”را پشت سر گذاشت؛ رسید به“پایین گذر سقاخانه” و با دست مریزاد، به ساحتٍ ایشان و خانم فرزانه کابلی، آنچنان علم و کتل و دسته ای راه انداخته؛ که به ذبح متن،پیش پای زائران در عید مبارک قربان ، بی شباهت نیست!
من خود ، متن را از زبان جناب رادی ، در برنامه نمایشنامه خوانی در خانه هنرمندان شنیده ام. آرام وشمرده می خواند؛و ادبیت متن را،اصلا قربانیِ لمپنیسم پنهان در بخشی از اثر،-که بی آن هرگز نمی شد به باورِ پوریای ولی؛و داش آگلیسم و حضورِغایبِ عیاران، که دیگر نشانِ آتشی، پای دیوار تاریخ آن نیست، رسید؛- نکرد.
بر این باورم ، اگر همه گوسفند ها را کاه به پوست شان نمی کردند؛ و تحفه ی دیگری، از راه می رسید؛ جناب مرزبان، خطبه ی مستطاب “ نصرت” را، نه بدین گونه می خواند؛ و آب خنک تری از “جام مسین و به زنجیر” کشیده ی پایین گذر “سقاخانه”،به راهیانِ تشنه کام “تئاتر مردمی و ملی” می نوشانید.
همه ما، سال هاست که کلاه، به احترام اکبر رادی از سر برداشته ایم.ایشان در جایگاه خود، هنرمندی والا است. در مجموعه آثارش، دریایی خفته است، با جزیره های مرجان و صدف، تا که را، به کار و شکار آید؛ و از پسِ سال ها،و شبِ هول، “پیرمرد و دریا ” را به خاطر بیاورد؛ با قایق و ابزار و بلندایِ نام همینگوی؛ اگرچه از“ نهنگ ماهیِ” نمایش، اسکلتی بیش نمی ماَند؛ و گوشت اش را، سفره اندازانِ تئاتر، پیش از ما می برند!
به هادی مرزبان ، به تنها یارِغار، بی مدعا و سخت کوش، و به خانم کابلی نیز، که به فرزانگی حرکات موزون می نویسد؛و پیشانی نوشت ازالهه رقص در آسمان دارد ، عذر کلام می آورم .
باشد رگِ راهرو های هر تماشاخانه،آکنده از عطر خون لورکا و چخوف؛و در ضلع شرقی تالار وحدت، و اصلی ، و بتهون،شعله هایِ نمایش ما،به طلایه داریِ اکبر رادی ، زایشی ققنوس وار داشته باشد.
تهران- بهمن ۸۵

نوشته شده توسط admin


نظر بدهید